جدول جو
جدول جو

معنی باریک نا - جستجوی لغت در جدول جو

باریک نا
باریک نای، سر یا نوک چیزی، قسمت باریک هر چیز، باریک نای چیزی، قسمت باریک آن، الاسله، باریک نای ساعد یا ارش، (از مهذب الاسماء)، باریک نای پا، نازند، باریکنای دست، قصبه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

رجوع به باریک نا شود
لغت نامه دهخدا
آنکه فکر ظریف دارد، باذکاوت، بصیر، بافراست، (دمزن)، دارای قوه مدرکۀ نافذ و دقیق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه ساق باریک دارد، دارای ساق باریک، احمش، (تاج المصادر بیهقی)، حمش، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری، باریک ساقی، (سندبادنامه ص 200)، لاغری:
آن چنان کز حجاب تاریکی
کس نبیند دراز و باریکی،
نظامی،
ای ز باریکی میانت همچو مویی در کمر
غنچه از رشک دهانت میخورد خون جگر،
(نصاب الصبیان)،
ز باریکی و سستی هر دو پایم
تو گویی پای من پای تنندوست،
آغاجی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه سر باریک و خرد دارد.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دقیق فکر. نکته سنج:
گذشتند بر کوه خارا برنج
وزو خیره شد مرد باریک سنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبک وزن
لغت نامه دهخدا
آنکه در کار خود دقت دارد. ماهر. چربدست. استاد. کسی که کارهای ظریف و دقیق کند. صنع درزی یا باریک کار. صنعالیدین (ص یا ص ی د یا صنیعالیدین، مرد چربدست باریک کار ماهر در پیشۀ خود. صناع الیدین، ماهر باریک کار چربدست، در پیشه و کار خود. صنیعالیدین، چربدست و ماهر در پیشۀ خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لب نازک. لب باریک. لب قیطانی، لبی بنازکی چون قیطان،
{{حرف ربط}} اما. لیکن. ولی: چنانک هم سهل است و هم جبل و هم برّ و هم بحر و باز هرچه در سردسیرها و گرمسیرها باشد جمله در پارس یابند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 4).
گفت این اسلام اگر هست ای مرید
آنکه داردشیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن، تاب آن
کان فزون آمد ز کوششهای جان
باز ایمان گر خود ایمان شماست
نی بدان میلستم و نی اشتهاست.
مولوی.
ولکن. و. ولی. اما. معهذا. با نظر ثانوی. همچنین سپس:
روز شدن را نشان دهند بخورشید
باز مر او را بتو دهند نشانی.
رودکی.
زاغ سیه بودم یک چند نون
باز چو غلبه بشدستم دو رنگ.
منجیک.
چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفتۀ آسیاست.
کسایی.
از همه خوردنیها که در جهانست از چرب و شیرین و خوش و ترش بیش از یک سیری نتوان خورد و اگر بیش خوری طبع نفور گیرد و باز مر شراب را هرچند بیش خوری بیش باید و مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد. (نوروزنامه). نتایج بدخویی من این بود باز نتایج و ثمرات اندیشۀ تو ضعف حاسۀ بصر است و نقصان جوهر دماغ. (سندبادنامه ص 292). عمر در جهل و غفلت میگذاری و روزگار درحماقت و ضلالت بسر میبری و هرچه زودتر ریع و نزل این کشت برداری... و باز من اگر در گرنج خواستن الحاح کردم، گرنج زیادت یافتم و شکر و روغن بیشتر گرفتم. (سندبادنامه ص 291). بارها در دلم آید که به اقلیمی دیگر نقل کرده شود تا در هر صورت که زندگانی کرده شود کسی را بر نیک و بد حال من اطلاع نباشد، باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان)، باز تو، یعنی نسبت بدیگران تو بهتر بودی. بهتر کردی. بهتر دادی. هم باز خطش. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. باز فلان کس. باز فلان چیز. باز او. باز تو. باز خودم، پساوند بمعنی به این طرف. بدین سوی. به بعد. مذ. منذ. (نصاب). از ابتدای آن. صاحب غیاث اللغات آرد: وقت. هرچند که لفظ باز بمعنی وقت و هنگام در کتب لغت نیامده مگر در کتب درسی فارسی مثل ظهوری و ابوالفضل و غیره چند جا واقع شده چنانچه بر متتبع متأمل پوشیده نیست. (غیاث). و نیز باز بمعنی وقت و زمان: از آن باز. (آنندراج) :
کمال دولت عالی ستوده بورضا کو را
نبود اندر هنر ممتاز آدم باز تا اکنون.
امیر معزی (از آنندراج).
از آن زمان باز. از امروز باز. از دی باز. از قدیم باز. از دو سال باز. از چندین گاه باز.از دیروز باز. از دیر سال باز. از روزگار مسلمانی باز. از کی باز؟ از دیر باز. از آن سال باز. از رزم منوچهر باز. از گاه تور باز. زان زمان باز. از روزگارآدم باز. از چند سال باز. از گاه آدم باز. از گاه کودکی باز. از چهارده سالگی باز. از آن وقت باز. از زمان قیصر باز. از آن روز باز. از آن روزگار باز. از سالها باز. از مدتی باز. از آنگاه باز. از دیرگاه باز. از بامداد باز. از آن عهد باز. از قدیم الایام باز. از دویست و چند سال باز: و ایشان خبر شنیده بودند که خذیمه را خواهرزاده از دو سال باز گم شده است نام وی عمرو بن عدی و دیوان او را ببردند. (ترجمه طبری بلعمی). پس چون این حدیث همی کردند مهران شاه اندر محفه جان بداد و هرمز را از آن عجب آمد و موبدموبدان گفت این همچنان است که کسی را از آسمان وحی آید که خدای تعالی از چندین گاه باز این مرد را زنده همیداشت تا این سخن ترا شنواند. (ترجمه طبری بلعمی). بند وی در صومعه بگشاد و بیرون آمد و گفت اینجا منم شاه پرویز از دی روز باز رفته است و من خواستم تا یک شبانه روز شما را بدارم. (ترجمه طبری بلعمی). و رسم ملوک عجم که پیش از پرویز بودند از وقت انوشیروان باز، همچنین بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون بابک او را بدید سهل را گفت این کیست گفت طبّاخ است از دیر سال باز و خراسانی است. (ترجمه طبری بلعمی). و از روزگار مسلمانی باز، پادشائی این ناحیت [کوه قارن] اندر فرزندان به او است. (حدود العالم).
ز هنگام رزم منوچهر باز
نبد دست ایران بتوران دراز.
فردوسی.
همان گنجها کز گه تور باز
پدر بر پسر بر همی داشت راز.
فردوسی.
از زمانۀ اغسطس قیصر ملک روم باز. (التفهیم چ طهران ص 221).
پیش من یکبار او شعر یکی دوست بخواند
زان زمان باز هنوز این دل من پرحسر است.
لبیبی.
بزرگواری کز روزگار آدم باز
چو او و چون پدر او ملک نبود دگر.
فرخی.
بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.
فرخی.
او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من در این عناست.
فرخی.
از چند سال باز تو امروز یافتی
آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر.
فرخی.
باده ای چون گلاب روشن و تلخ
مانده در خم ز گاه آدم باز.
فرخی.
دل رامین ز گاه کودکی باز
هوای ویس را میداشتی راز.
(ویس و رامین).
و هرگز از آن روز باز خبر ابراهیم کسی نگفت. (تاریخ سیستان)، [و اخبار مسعود] پیش گرفتم و راندم از آن وقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که بهرات رسید. (تاریخ بیهقی). رایش... قرار گرفت که لشکر به مکران فرستد... تا ابوالعسکر که بنشابور آمده بود از چند سال باز گریخته از برادر، به مکران نشانده آید. (تاریخ بیهقی). این خواجه ادام اﷲ نعمته از چهارده سالگی باز بخدمت این پادشاه پیوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104) .ترا مقرر است که از دی باز امیرالمؤمنین بنشاط مشغول و جای تو نیست. (تاریخ بیهقی). که فریضه بود یاد کردن اخبار... پیش گرفتم و راندم از آن وقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که به هراه رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47).
زآن روز باز دیو بدیشان علم زده ست
وز دیو اهل دین بفغانند و در هرب.
ناصرخسرو.
از آن هنگام باز، در این شهر ما، دین پاک است. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). گفت این رسول از دیرگاه باز دوست من بود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). گفت این جایی ؟ گفتم آری یا سیدی. گفت از کی باز؟ گفتم از دیر باز. (کیمیای سعادت). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 82). بند را مجرد از قدیم باز بوده ست و نواحی قریه را مجرد آب از آن میخورد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 151). و از آن وقت باز از دست ایشان برفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104). و از آن عهد باز اقطاع پدید آمد کی مالکان املاک باز گذاشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 172). و از آن سال باز نوروز آیین شد و آن روز هرمز ازماه فروردین بود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 33).
تو آن امیری کز روزگار آدم باز
همی بخواست زمانه ترا بجهد و دعا.
مسعودسعد.
و از آن گه باز، اندر ملوک عجم بماند که هر سال جو بنوروز بخواستندی از بهر منفعت و مبارکی که دروست. (نوروزنامه منسوب به خیام). گفتند این همه شهرها آنست که از یأجوج و مأجوج خراب گشته است از سالها باز. (مجمل التواریخ و القصص). از آنگاه باز که این کاخ را بنا کردند هیچ پادشاهی از این کاخ در وی بهزیمت نشده است. (تاریخ بخارای نرشخی ص 29). و کاخ جای نشست پادشاهان بوده است از قدیم باز. (تاریخ بخارای نرشخی ص 30).
بودم حکیم سوزنی از چند سال باز
تا یالمند گشتم و گشتم تهکمی.
سوزنی.
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز
بر در فید آسمان را منقطعسان دیده اند.
خاقانی.
از ابتدای آن وقت و از آن عهد باز سنجر سلطان اعظم شد و خطبۀ او از حدّ کاشغر تا اقصی بلاد یمن و مکه و طایف و مکران و عمان و آذربیجان تا حد روم برسید. (راحهالصدور راوندی).
از آن گریم که جسم و جان دمساز
بهم خو کرده اند از دیرگه باز.
نظامی.
آن مرد گفت ای امام روشنایی چشم از تو کی بازگرفتند؟ گفت از آنگه باز که ستر از تو برداشتند. (تذکرهالاولیاء عطار).
یکروز جماعتی پیش شیخ درآمدند شیخ سر فرودبرده بود برآورد و گفت از بامداد باز دانۀ پوسیده طلب میکنم تا بشما دهم تا خود طاقت کشش آن دارید درنمی یابم. (تذکرهالاولیاء عطار). وکنشتهای تفلیس که از قدیم الایام باز ذخایر نفایس در عمارت آن صرف کرده بودند ویران کرد. (جهانگشای جوینی). و از قدیم باز [بخارا] در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است. (جهانگشای جوینی) .از آنوقت باز عمارت شهر و ناحیت آغاز افتاد. (جهانگشای جوینی). هر کس حکمها کرده بودند و بیکی از آنگاه باز الغ نوین گذشته شد. (جهانگشای جوینی). از آنگاه باز که ابوعبداﷲ حمزه بن حسن اصفهانی کتاب اصفهان تصنیف کرد. (تاریخ قم ص 11). و تا غایت از آن روزگار باز تا بدین ایام حمد او میگویند. (تاریخ قم ص 144). واز آن روز باز آن آتش و آتشکده باطل گشت. (تاریخ قم ص 89). و حال آنک از آن سال باز که کبیسه ای در آن ترک کرده بودند تا اثنتین و ثمانین و مائۀ هجریه 240 سال گذشته بود. (تاریخ قم ص 146). این حال از دویست و چند سال باز واقع بوده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 23).
- بازپس، بسوی عقب. به پشت:
بپیچیدش بلورین بازو و دست
چو دزدان هر دو دستش بازپس بست.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
آنکه ران باریک دارد: قعواء، زنی باریک ران، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باریک سنج
تصویر باریک سنج
دقیق فکر، نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریک دم
تصویر باریک دم
چاقو یا شمشیر یا خنجر و نظایر آن که دم آن تیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
ضيّق الأفق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
Narrowminded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
d'esprit étroit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
心胸狭窄的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
সংকীর্ণমনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
узколобый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
engstirnig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
вузькомислений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
تنگ نظر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
dar görüşlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
mtazamo finyu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
de mente estreita
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
좁은 사고의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
狭量な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
צַר-רָאוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
संकुचित मानसिकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
wąskoumysłowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
ความคิดแคบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
bekrompen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
de mente estrecha
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
di mentalità ristretta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
berpikiran sempit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی